یه شب ِ مهتاب...

 ...

یعنی می خوای بگی عاشقش شدی؟

- عاشق که نه.. ولی ازش خوشم اومد.آخه مدتش خیلی هم طولانی نبود. اما یه جورایی حس کردم دوستش دارم.

 خب، بعد چی کار کردی؟ بهش گفتی؟

- چیو؟

 اینکه دوستش داری رو دیگه.

- نه، هیچ وقت نشد که بهش بگم. اما ...

 اما چی؟

- اما با چشام بهش لبخند زدم..

 یعنی چی با چشام؟ مگه آدم با چشماشم لبخند می زنه؟

- آره خب، من زدم... اونم فقط زل زدم توو چشام.. بعدشم سرشو انداخت پایین.

 بعد ...؟

 -  یه خرده که گذشت من شروع کردم براش شعر خوندم... خودمم کامل شعرو بلد نبودم. فک کنم یه بار توو ماشین  وقتی داشتیم می رفتیم سر کار شنیدم.. از ضبط ماشین حسین آقا.. یا از رادیو.. نمی دونم. خلاصه براش خوندم.. « یه شب ِ مهتاب...ماه میاد توو خواب... منو می بره...» اما اون نشنید..

یعنی صدام  بهش نمی رسید...

چرا؟ مگه رفته بودی ته چاه؟

- نه، ته چاه که نه..  وایستاده بودم توو پیاده رو و زل زده بودم بهش!

 یه خرده دست دس کردم ولی بالاخره تصمیم گرفتم برم طرفش که یهو حسین آقا از پشت سرم اومدو پیرهنمو کشید و داد زد مفت خور بی خاصیت ! یه روز که حقوق نگیری آدم میشی. برو اون گونی های سیمانو ببر بالا.

...

رومو که برگردوندم دیدم اتوبوسم گازشو گرفت و رفت. منم دیگه به جز اون بار که کنار پنجره توو اتوبوس نشسته بود دیگه هیچ وقت ندیدمش!...

 

---------------------------------------

 

پی نوشت:

... حال و هوای امتحاناس دیگه! یه وقتایی هم آدم این مدلی می زنه به سرش!!!

 

پی نوشت ۲:

می دونی رفیق؟ بی حوصله ام. بدجوووور..

 اونقدر که حوصله ندارم تعریف کنم از چه جنسیه بی حوصلگیم!.. یکی علی الحساب یه تعریف خوب ارائه بده ممنونش میشم.. بعدا باهاش حساب میکنم به جون خودم!!...

 

نظرات 9 + ارسال نظر
دذ دوشنبه 26 دی 1384 ساعت 20:48

درذ

آهان..از اون لحاظ؟؟!

حضرت عشق دوشنبه 26 دی 1384 ساعت 20:50 http://anooshka.blogsky.com

سلام خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی قشنگ می نویسی
این شعرو تا حالا نشنیده بودم
به منم سر بزن خوشحال میشم

ایدا دوشنبه 26 دی 1384 ساعت 21:47 http://ayda16.blogsky.com

سلام. خیلی قشنگ بود. اصلا آخر احساس بود .
فکر میکنم شعر رو شنیدم ولی نمیددونم بقیش چیه!
من لینکتو میذارم. تو هم اگه دوست داشتی بذار. خوشحال میشم.
موفق باشی.

مهدی دوشنبه 26 دی 1384 ساعت 21:50 http://www.taranombahari.blogfa.com

درسته که جوونیم اما دلامون پیره آخه همه روزامو تو تنهایی اسیره
درسته که می خندیم ولی با گریه شادیم به خاطر سرنوشت تو غصه ها افتادیم
آره میگن ما بهاریم اول و تازه کاریم ولی تو این روزگار دل خوشیی نداریم
یکی میگه بو میدی برای نسل دیروز اما چه طوری بگیم خسته شدیم از امروز
درسته که زنده ای داری نفس میکشی مرگ و شکستو با هم کم کم داری می کشی
سلام حرف نداشت خوشحال میشم به کلبه تنهایی من هم سری بزنی

آلبالو سه‌شنبه 27 دی 1384 ساعت 00:52

حال و هوای امتحانم حال و هواییه ها ...

آره واقعاْ... آدم همش فکرای علمی و فرمولای سخت سخت می کنه!!!
...
خیلی با مزه گفتی ... ;)

رها سه‌شنبه 27 دی 1384 ساعت 22:32

خیلی بلایی!!! ؛)

آی دُنت نو !!!

آلبالو شنبه 1 بهمن 1384 ساعت 02:34

کجایی خانوم ؟

...
چه خوبه یکی از آدم سراغ بگیره...
اینجوری آدم فک می کنه بودنش ( شایدم نبودنش!) حداقل واسه یکی مهمه...
ممنونم آلبالو...

مهدی یکشنبه 2 بهمن 1384 ساعت 00:13 http://dastneveshteha.blogsky.com

این ضبط ماشین حسین آقا خداییش خوبه ها... بعدشم اینکه
از کی تا حالا امتحانا آدمو فراموشکار میکنه؟ شایدم بی معرفت ... موفق باشین

محمد سه‌شنبه 4 بهمن 1384 ساعت 00:05 http://keraeszard.blogsky.com

نفهمیدم این سرکاری بود ٬ یا ...
برای من یه مطلب دیگه اومده بود انگار برا بهمن ماه بود ٬ اما اینجا یه چیز دیگه س...؟

آره... یه نوشته از حسین پناهی گذاشته بودم. برش داشتم ولی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد