بگم برات؟!...

 

می خوای بدونی؟ باشه..برات می گم. فقط انتظار نداشته باش خیلی ردیف و مرتب منظم برات جمله بندی کنم. چون دارم آن لاین می نویسم. این اکانته هم هوشمنده! پس فردا پولش مستقیم میاد رو قبض!! اونوقت دیگه نمی تونی منکر بشی که این شونصد هزار تومنی که واسه تلفن اومده فقط کار تو نیست! چون هست!!...

خب..داشتم چی می گفتم؟..آها... می خواستی بدونی چمه.. برات می گم... دستام یخ کرده. تنم گر گرفته! وسط کله ام درست رو مغز سرمم داره می سوزه!..می سوزه ها... کلافه ام کرده..

اتاقم گرمه. اون گردالی ای که باهاش شوفاژو باز می کنن و می بندن خرابه. یعنی مال اتاق من. واسه همینم محکومم به تحمل این گرمای کوفتی. پنجره رو باز گذاشتم. یه نره غول وایساده تو کوچه و داره بلند بلند زیر پنجرهء اتاق من با موبایلش حرف می زنه. حرف که چه عرض کنم. زر و پر!!... دلم می خواد یه چیزی از همین جا محکم بکوبونم توو مخش..آخ خ خ اگه می شد...!...

اتاقم که گرمه خود به خود پر پشه میشه! فکرشو بکن.. مث فانتوم میان از بغل گوشت رد می شن و همچین میگن وزززززززز که انگار دارن بهت فحش خواهر مادر میدن!...هیچ کاریشونم نمی تونی بکنی لامصبا رو..

ساعت 11 شبه... فردا ساعت 5/7 صبح کلاس دارم. 6 باید پاشم. کلی هم کار نکرده هست..تازه می خواستم یه دوشم بگیرم..نصفه شبی..اه... صدای شروشر آب صدای بقیه رو در میاره. گندش بزنن. گندَم بزنن.

امروز با اون پسرهء خنگ ِ گاگول ماگولی کلاس داشتم. شهاب رو می گم. آی ی ی حرصم میده. از این جلسه تا اون جلسه کل چیزایی که براش گفتی رو یادش رفته! اینجوریه که هر بار از در خونشون میام بیرون احساس می کنم گِل لگد کردم جای درس دادن! بدبختی هم همین جاس دیگه. به جای اینکه اونو مقصر بدونم خیال می کنم من از پس درس دادن بهش بر نمیام که اون شوت می زنه! اینه که احساس پوچی برم میداره. بعد راه برگشتو تا خونه پیاده میام و تمام طول راه به این فکر می کنم که کدوم کاری هست که تو زندگیم با لذت انجام داده باشم؟ یعنی از انجام دادنش احساس رضایت صد درصد بکنم؟؟...یهو دنیا انگار گروپی هوار میشه رو سرم. چون هر چی حساب می کنم می بینم همیشه یه چیزی بوده که با خودم سرش در گیر بشم. یه چیزی که توو درست و غلطش موندم. یه چیزی که...

دیگه...می خوای بازم بشنوی یا برات بسه؟

 چی؟؟ بس نیس؟؟!..

پس گوش کن..

اون دختره ندا...یواش یواش دارم روانیم می کنه. هیچ وقت توو زندگیم اهل گوشه کنایه زدن به کسی نبودم. همیشهء خدا حواسم بوده یه حرفی نزنم که کسیو برنجونم. اما این دختره...با اون زبون و نیش کنایه زدناش یه کاری کرده که بشم شکل همهء آدمایی که از این مدلشون متنفرم!. مدام منتظرم یه چیزی بگه یه چیزی حوالش کنم!!... بعد بدیش می دونی چیه؟ که از این بده بستونای این مدلی حالت تهوع می گیرم. از اینکه کسی با رفتارش وادارم کنه به اینطوری جواب دادن... اینه که بعد هر تیکهء این مدلی که پیش میاد با خودم درگیری روحی فکری روانی پیدا می کنم!...

...

بازم می خوای بشنوی؟؟... نه ... تو هم بخوای من دیگه نمی گم. می دونی؟ قاتی قاتیم!..نگو که برات عجیبه. می دونم تو هم خیلی وقتا اینجوری می شی. منتها مدلامون با هم یه کَمکَی فرق فوکوله!...

خلاصه که اینجوریا..

آها...تا یادم نرفته اینم بگم. کتفمم داره تیر می کشه...

اون مرتیکه ای که تو کوچه بود گم و گور شده ظاهرا...

اما گرمای اتاق و سردی دستای من و بدن گر گرفته و سوزش مغزم هنوز هست!...با چیزای دیگه البته...بگم برات ؟!!...

 

نظرات 15 + ارسال نظر
مهدی جمعه 19 اسفند 1384 ساعت 23:56

بگو...

می گم خب... p:

آلبالو یکشنبه 21 اسفند 1384 ساعت 03:12

یه شب بود و یه پشه بود و یه من . پشه خوابش نمی برد و من خوابم نمی برد و شب پر بود از خواب . پشه آواز خوند و من روزنامه و شب لالایی . پشه منو مقصر تنهایی خودش می دونست و من پشه رو مقصر حواس پرتی خودم و شب هر دوی ما رو مقصر بی خوابیش . من و پشه دس به یکی کردیم و شبو کشتیم . پشه تا صبح در گوش من جوکای بی مزه گفت و من تا صبح براش لبخند زدم . صبح جسد شب رو زیر تخت خواب قایم کردیم و پشه از عذاب وجدان مرد و من از ترس خوابم برد .

حَظی بردم از چند خط نوشته...حظی بردم...حظی بردم هاااااا...
( الان زبونم بند اومده رو این کلمه -->(حظ)!...)
...دستت طلا آلبالو...
...
یه شبه و یه پشه و یه من...
یه شبه و ...

آلبالو یکشنبه 21 اسفند 1384 ساعت 03:15

می دونم تو هم خیلی وقتا اینجوری می شی. منتها مدلامون با هم یه کَمکَی فرق فوکوله!... ( و همینجاس که آدما با تعجب و چشای گرد شده به هم نگاه می کنن و بعد زنجیرهای نازک رابطه به وجود میاد )

زنجیرهای رابطه نازک....چراغهای رابطه تاریک...

آلبالو یکشنبه 21 اسفند 1384 ساعت 03:19

و اما ... نمی دونم سوزش مغز بهتره یا خارشش ؟ ولی به هر حال فکر می کنم هر دوش بهتر از شکستش قلبه .. گرچه من هم خارش مغز دارم و هم ترکش قلب ولی قوه تشخیصم تا حدودی کار می کنه ...ضمنا : ممنون که گفتی .

فک نکنم هیچ کدومش خوب باشه... یعنی راستش مغزم که تا حالا نخاریده که! اما سوزششو دوس ندارم...کلافه ام می کنه...
حالا که حرف از داشته ها و نداشته ها شد باید بگم که منم دارم! هم سوزش مغز و هم ترکش قلب...قوهء تشخیصمم...هوووم...کار...کار....کار می کنه؟؟؟!!...
.. ضمنا: منم ممنونم... ;)

بازم آلبالو ( از روی نسخه یه طبیب که یکشنبه 21 اسفند 1384 ساعت 03:26

ببین، می دونم چی میگی! بدجوری می فهممت...

...اما پاشو همین الان، یه لیوان چایی داغ پررنگ یا نسکافه یا هرچی که دوست داری واسه خودت بریز!

دستاتو حلقه کن دور کمر لیوان و بگیرش جلوی صورتت. بذار بخارش بزنه تو صورتت یا شیشه های عینکت رو بپوشونه! و یک دقیقه فقط یک دقیقه بدون فکر کردن به هیچ چیز و هیچ کس دیگه ای، به خودت فرصت بده، واسه اینکه خودت رو دوست داشته باشی! واسه اینکه حس کنی خودتو دوست داری...

فقط یک دقیقه برای خودت.

کار سختی نیست

باور کن...

می دونی؟ این طبیبه حتی خودشم یادش رفته بود که یه همچین نسخه ای تجویز کرده!...یعنی فک می کنم خیلی وقت پیشا این نسخه رو پیچیده... اما اینکه حالا..یکی پیدا میشه که از لابه لای اون همه نسخهء قدیم ندیمی این یکیو پیدا می کنه و میاد براش می خونه...خیلی حس خوبی میده بهش...خیلی...اونقدر که باور نمی کنی...
ممنون که یادش انداختی...

سیب گاززده یکشنبه 21 اسفند 1384 ساعت 16:16 http://sibegazzade.blogsky.com

من از پس درس دادن بهش بر نمیام که اون شوت می زنه--------- من هم حرصم میگیره از این که کلی رفتم درس دادم و دختره ی .... پولم رو نداده و ظاهرا نمیخواد هم بده به حساب آشنایی گذاشته .آی خدا ایشالله فلان فلان بشه! در مورد اتاقت یه فرق بزرگ با مال من میکنه !خودت که میدونی من طبقه چهارم!!!!!!!!!!!!! صدای گفتگوهای عاشقانه پرنده ها رو میشنوم.آقا کلاغه عاشق کبوتره میشه!!!گنجشکه عاشق عقابه!

خب من از کجا باید بدونم تو طبقهء چندمی؟!...اما همیشه از بچگی دوس داشتم خونمون طبقهء بالا باشه!...نبوده ولی هیچ وقت..اتاقتو اجاره میدی؟! ;)

پسرک تنها دوشنبه 22 اسفند 1384 ساعت 20:40 http://pesaraketanha.blogsky.com

پشه رو با پیف پاف بکش.
مغزتم خب شاید خونت داغ شده که مغزت می سوزه دیگه. نه؟!
ولی خب این احتمال رو هم نمی شه رد کرد که سوختن مغزت بخاطر همون اتاق داغ و شوفاژ خراب باشه.
واااااااااااااااااااااااییی از کنایه زدن منم وحشتناک متنفرم. بیا و بی خیال شو حوابشو نده

خونم داغ شده یعنی خونم به جوش اومده؟؟!... ;)... خودم فک کنم واسه خاطر اینه که خونگرمم!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 اسفند 1384 ساعت 21:23

به نظر میاد یه میلیون تا راه حل برای این ها وجود داره .. مثل دی سی شدن و نوشتن .. یه توری پرده به چهار ستون پنجره چسبوندن ..اون اخری ها هم کفایت می کنه بزرگ شی .. اون دختره ندا .. نه اوقدر که آدمش کنی .. اما می شه این جور آدما رو با یه لبخند تحمل کرد.. حتی می شه دیوونشون کرد .. آقا شهاب هم که تاح سره .. آدما ی خنگ یه جورایی دوست داشتنی ان ..
بقیه اش هم می شه درست کرد ..
به قول حافظ
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با او رطل گذان توان زد

خیلی به دلم نشست این چند تا جمله ات...(...حتی می شه دیوونشون کرد .. آقا شهاب هم که تاج سره .. آدما ی خنگ یه جورایی دوست داشتنی ان ..)...
...

محمد سه‌شنبه 23 اسفند 1384 ساعت 21:23

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد .... شعری بخوان که با او رطل گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن...... گلبانگ سر بلندی بر آسمان توان زد
قد خمیدهء ما سهلت نماید اما.... بر چشم دشمنان تیر از کمان توان زد
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی..... جام می مغانه هم با مغان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان.... ماییم و کهنه دلقی کاتش در آن توان زد
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند ....عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
گر دولت وصالت خواهد دری گشودن.... سرها بدین تخیل بر آستان توان زد
عشق و شباب و رندی مجموعهء مراد است...چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست...گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی....باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد

مریم چهارشنبه 24 اسفند 1384 ساعت 23:52 http://eghlima.blogsky.com

سلام
امروزنمی خواهم درموردپستت کامنت بگذارم فقط می خواهم درمورد موضوعی مشورت کن.قالب وبلاگم به هم ریخته .خودم هم نمی توانم درستش کنم ولی یکی از بچه هایی که وبلاگ دارد گفته پسورد و یوزرم رابدهم تا برایم درستش کند .به نظرتو این کاررا کنم یانه.

سلام مریم جان. اومدم دیدم بلاگتو..میگم همچینم که میگی به هم نریخته ها... ;) ولی اگه فکر می کنی اون آدم خَیِری که میگی می تونه یه قالب بهتر برات درست کنه بهش بده پسوردتو. اگه بهش اعتماد داری البته. بعدشم که درستش کرد بلافاصله و بدون از دست دادن حتی یک ثانیه در نهایت اعتماد به نفس پسوردتو عوض کن که دیگه نداشته باشدش!!!...D: ;)

محمد جمعه 26 اسفند 1384 ساعت 04:23

من یادم رفته بود برای اون کامنت قبلیم اسم بزارم.. برای بعدی گذاشتم .. از روی آی پی گرقتی که جفتشون من بودم .. شعر را که میخواستم بزنم یک بار به صدای استاد مم رضا گوشش کردم ..

نه اتفاقا... به آی پی ها نگاه نکردم اصلا.. اما حس کردم کامنت توئه...این بود که...
میگممم حالا این استاد مم رضا که میگی کی هست؟... شجریان منظورته؟ به گمونم اسمش محمدرضاست...یا به قول تو مم رضا... ;)

سیب گاززده شنبه 27 اسفند 1384 ساعت 22:35

بی وفا

لاویز یکشنبه 28 اسفند 1384 ساعت 02:55 http://loveis707.blogfa.com

دارم به اون پشه هه فکر می کنم......

آلبالو دوشنبه 29 اسفند 1384 ساعت 03:18

عیدت مبارک .

ممنونم مهربون...
عید تو هم مبارک .

ten years old child چهارشنبه 9 فروردین 1385 ساعت 04:44 http://samlok.persianblog.com

تاپ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد