از اونجا رد شدم
همین یه ساعت پیش...
شادمان...بهبودی...و یاد تک به تک اون روزها...
ایستگاه مترو سر شادمان...پل هوایی...تموم مغازه ها...تموم تصویر ها...
...
سخت بود برام...خیلی..و تنها فرصتم به اندازهء همون یکی دو دقیقه ای بود که از اونجا گذشتیم... برگشته بودم و به پشت سر نگاه می کردم..دلم می خواست ترافیک بود..دلم می خواست بیشتر از این طول می کشید..دلم می خواست... رد شدیم... و هیچ کس نفهمید توی همون یکی دو دقیقه چی به سر دلم اومد...هیچ کس نفهمید...
...
ای یادگار از تو غرور زخمیم .... ای فارغ از من فارغ از یادت نیَم
بر من رقیبم را پسندیدی ولی .... شادم که می دانی و می دانم کیَم...
...
سلام......میای محله مااااا اونوقت هیچی به هیچی.!!...ایستگاه مترو هم یه جورایی ته شادمانه....!....نمی دونم ترجیح میدوم به مسئله حاشیه بپردازم تا به خوده قضیه...فقط والریا جون...فک کردن به قبل یعنی فک کردن به آب ریخته شده.....یعنی فک کردن به چیزی که حتی به بهای مرگتم(دور از جون شما)نمی تونی تغییرش بدی......
سلام
سه-چهار دقیقه سکوت به احترام ورود اولین دلتنگی
می دانم سهمی از روز آمدنت نخواهم داشت
دیشب جای آخرین نگاهت را ،
در انتهای چشمانم به خاک سپردم
می دانم که نگاهت را فراموشم نخواهد شد