این داستان٬واقعی است!

امروز توو خیابون محل ما تیر اندازی شد! یه ماشین پلیس بود با دو تا مامور. گذاشته بودن دنبال یه ماشینی که با سرعت هر چه تموم میون ماشینا لایی می کشید و انگار از دست اون پلیسا فرار می کرد. راننده اش یه زن بود. نه. یه دختر! با وجود اینکه خیلی جوون بود و حدود بیست و یکی دو ساله به نظر میومد اما خیلی تر و فرز رانندگی می کرد. مردم توو خیابون هم همین جوری گیج و ویج به این منظره نگاه می کردن و انگشت به دهن مونده بودن. حدودای ساعت دو و سه بعد از ظهر بودو خیابونا ساکت. این بود که صدای شلیک تیر همه رو میخکوب کرد. اما تیر به ماشین اون دختره نخورد! در عوض دختره با خونسردی هر چه تموم پاشو روو پدال گاز فشار می داد و از این خیابون به اون خیابون پلیسا رو دنبال خودش می کشوند. اون دختر، من بودم! پلیسا هم به خاطر این دنبالم بودن که امروز یه نفرو کشتم! رفته بود روو اعصابم حسابی. یعنی قضیه از اینجا شروع شد که من امروز امتحان حذفی کوانتوم2 داشتم. خونده بودم اما تقلب هم که جزو لا ینفک امتحاناته رو هم نوشته بودم. و خلاصه مجهز و تکمیل اومده بودم که برم سر امتحان! نیم ساعتی به امتحان مونده بود که رسیدم دانشگاه. همین پامو گذاشتم تو سالن فهمیدم که ای ی ی ی وای ی ی ی ...برگهء تقلبو جا گذاشتم توو خونه!! این بود که حالم اساسی گرفته شد. اول با خودم فک کردم زنگ بزنم خونه بگم با آژانس برام بفرستنش! بعد گفتم نه. یهو می بینی دیر می رسه آژانسیه. وسط امتحانم که نمیشه بیان تاق تاق در بزنن و بگن این برگهء اطلاعات عمومیه خانوم ایکسه!! ضایع است!...این بود که با همون حال و روز خراب و اعصاب خورد و صورت گُر گرفته شروع کردم توو همون نیم ساعت باقی مونده به تقلب نوشتن! البته فقط نکات مهمش رو. همه اش رو نمی رسیدم که! خلاصه داغون بودم دیگه. رفتم سر جلسه. حالا می خوام تقلب کنم. مراقبه عین وزغ زل زده توو چشام. منم تا آخر جلسه دستمو زدم زیر چونمو زل زدم بهش و یه کلمه هم ننوشتم. فقط آخر جلسه در کمال ادب و احترام به پاس قدر شناسی از این همه مراقبتش پا شدم رفتم جلو و انگشتمو کردم توو چشاش و جفت چشاشو دراوردم! بعد که صدای داد و بیداد و آخ و اوخش بلند شد هلش دادم طرف پنجره و از طبقهء پنجم پرتش کردم توو حیاط دانشگاه. مغزش متلاشی شد بیچاره. در عوض واسش درس عبرت شد که دیگه سر جلسهء امتحان زل نزنه توو چشم دانشجویی که از بدشانسی برگهء تقلبشو جا گذاشته و حالا هم اعصاب مصاب نداره! تا بیان به خودشون بجنبن از در دانشگاه زدم بیرون. وسطای راه بودم که متوجه شدم یه ماشین پلیس دنبالمه و داره زر و زر وسط خیابون داد می زنه که بزن کنار. منم اونقدر دنبال خودم کشوندمشون تا آخر سر گمم کردن! به همین سادگی. بعد اومدم خونه. ناهار خوردم و خوابیدم. یه ساعت بعد بلند شدم و یه چای داغ پررنگ دبش، اعصاب خوردیه اون مراقب احمق رو جبران کرد. حالام ساعت دوازده و پنج دقیقهء شبه. من اینجام. پشت میزم. پای کامپیوتر. و اون مراقب حیوونی پیش نکیر و منکر!

خدایش بیامرزاد!!....

 

-------------------

 

پی نوشت1: فردا امتحان کوآنتوم 2 دارم. حذفیه و خیلی مهم. خوندم. الانم توو تهیه تدارک تقلبم. آخه تقلب جزو لاینفک امتحانه! می دونی که؟!

 

پی نوشت2: یادم باشه تا رانندگی کلا فراموشم نشده و قبل از تمدید ده سال اول گواهینامه ام یه بارم که شده بشینم پشت فرمون!

 

پی نوشت3: توصیه می کنم از دو هفته مونده به شروع امتحانات پایان ترم از دیدن هرگونه فیلم رومنس و جیمز باند گونه و خوردن هرگونه غذای چرب و پر کالری خودداری کنید!.

 

پی نوشت4: یادم باشه صبح که دارم میرم سر جلسه یه دعایی ، وردی بخونم فوت کنم به مراقبه. لامصب چشاش مث وزغه!!!

 

نظرات 14 + ارسال نظر
عادله دوشنبه 18 دی 1385 ساعت 01:21 http://aeko.blogsky.com

و تو ای دخمل! بدان که لذتی که در تقلب نهفته است به ندرت یافت می شود!

می دانم...خوب می دانم D:

سکوت دوشنبه 18 دی 1385 ساعت 14:14 http://arambakhsh.blogsky.com

من الان لوت میدم.:)

نه..تو اینکارو نمی کنی!

آلبالو دوشنبه 18 دی 1385 ساعت 22:45

۱ - خدارو شکر تیرا نخورد بهت ... گرچه تیر مشقی خورده نمیشه.
۲ - باز فیلم جکی چان دیدی ؟
۳ - خونسردی تو منو یاد فیلم کیل بیل انداخت .. دیدی ؟ اگه ندیدی اصلا نبین لطفا
۴ - تو که مراقبه رو کشتی .. خب همون اول میکشتی .!
۵ - از این جریان چای دبش خیلی لذت بردم
۶ - حالا دیدی یه جریان درام رو وقتی تبدیل کنی به یه داستان کمدی چقد جذاب تر میشه !
۷ - من برات دعا می کنم .. ورد قبولی در امتحانات رو دارم .. البته تو هم سعیتو بکن ( البته در تقلب )
۸ ... ببخشید من تا فهت بیشتر بلند نبودن نشمرم .. چون عدد هفت عدد خوش یمنی منه ... اما در کل باید بگم من موافق جریان های هیجانی ام ... خودم چند بار قسمت عملیش کنم ولی روم نشده .. اخه اینکار یه خورده پررویی می خواد که من فاقدشم ... ولی .. بماند

۱- تیراش مشقی نبودااا !!...خیلی هم غیر مشقی بود!
۲- قبل تر ها که کوچیکتر بودم آره... الانا دیگه نه...
۳- کیل بیل رو دیدم...دو٬ سه سال پیش... از اون زنه خیلی بدم اومد!..موقع نوشتن این پست اصلا یادش نبودم...
۴- چی جوری؟؟ آخه اون اول که همه بودن که!
۵-من همیشه از این جریان خیلی لذت می برم! ;)
۶- آررره...
۷-ورد و میگی؟؟؟ توو پایان ترم که آخه خیلی نمیشه رو تقلب مانور داد..! خطر کمیته انضباطی و اینا رو داره! وردو بگووو...
۸- چاخان تو که تا هشت هم بلدی بشماری..چرا میگی تا هفت؟! بعدم تو الان به من فحش دادی؟؟؟؟؟؟؟ گفتی پرووی بی شخصیت بی حیثیتم؟؟؟؟ اصلا همهء اینا رو گفتی که آخر سر این فحشا رو بهم بدی؟؟؟ تازه میگی بماند؟؟!...نه تو رو خدا بقیه اش رو هم بگو یهو دیگه... جداْ که!...
D:

مهدی چهارشنبه 20 دی 1385 ساعت 04:34

بابا جنایی نویس ! بابا تر یلر ! بابا خواهرزاده شوماخر !‌ خیلی خوشم اومد از این پستت والریا :)‌

حالا دیگه ما شدیم تریلی و خواهر زادمونم شد خر ؟؟!!!!

نام نام نام چهارشنبه 20 دی 1385 ساعت 19:22

یک نکته ای که بود و من نفمیدم
اینکه پلیس باید تو رو می گرفت؟ یا تو باید مراقب رو می کشتی؟
یا اینکه قدر خواب رو بدونیم؟ .!!!!!!!!!!

ممنون میشم بگی اینایی که پرسیدی اصولا چه ربطی به هم داشتن؟!!

نام نام نام پنج‌شنبه 21 دی 1385 ساعت 20:26

کلی باید فکر کنی بابا تا بفهمی رابطه ها رو منم کلی فکر کردم تا فهمیدم
اره بابا اینقدر فکر کردی زیاد الکی هستش؟

پسرک تنها جمعه 22 دی 1385 ساعت 00:06 http://pesaraketanha.blogsky.com

خب من چی بگم به تو آخه دختر

[ بدون نام ] جمعه 22 دی 1385 ساعت 02:31

سلام والریا...خیلی وقته ازت خبری ندارم.نمی دونم چرا یهویی بی خیال من شدی!

حمید یکشنبه 24 دی 1385 ساعت 12:22 http://divisionbell.blogsky.com

و این چشمای مثل وزغ سر امتحان بهترین جای که میتونه زل بزنه به آدم

ری را دوشنبه 25 دی 1385 ساعت 00:52 http://www.rirayeheshgh.blogsky.com


سلام

دوست عزیز وبلاگ نویسم خسته نباشید...واقعا وبلاگ زیبا و نوشته های جالبی دارید از این رو خوشحال میشم به کلبه ی محقر و کوچک منم یه سری بزنید و من رو هم با حضورتون خوشحال و مستفید کنید.

بای

خودشیفته دوشنبه 25 دی 1385 ساعت 02:21

قشنگ نوشتی. تا اواسطش خوب سرکار میذاره.... ضمنا از مراقبه تشکر کن که همکاری کرده تا تو یه انگشتی جفت چشاشو درآری؟(رفتم جلو و انگشتمو کردم توو چشاش و جفت چشاشو دراوردم!)

مهدی شنبه 7 بهمن 1385 ساعت 01:47

کجایی دوباره ؟‌

علی سه‌شنبه 17 بهمن 1385 ساعت 00:17 http://www.zendeg-dard-marg.blogsky.com

قشنگ بود

حامد یکشنبه 22 بهمن 1385 ساعت 02:05 http://khodekhodam.blogsky.com

سلام
بابا امتحانا که تموم شد هیچ ترم جدید هم شروع شده کجایی پس تو؟؟!!!بازداشتگاه؟؟
ایشالله که خوب پاس شده باشه یه سر بیا پیش خودم بد نیست!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد