سلام...

 

اینجا... داره بارون میاد..دلم...نه! دلم گرفته نیست. فکرم اما عجیب مشغوله. و تعجب می کنم از خودم. که چرا باید اجازه بدم شرایط تا این حد روم اثر بگذاره. می دونی؟ ...

دلم می خواد حرف بزنم.

ولی حرفم نمیاد!

... حالم اما خوبه... هوا هم همینطور. امروز... گم کردن یه آدرس واسم یه توفیق اجباری شد که کلی پیاده روی کنم. هوا معرکه بود. کاش بیشتر فرصت داشتم. یا اینقدر خسته نبودم...

می دونی؟ اونقدر خودمو درگیر کردمو وقتم پره که گاهی حتی وقت کم میارم. شرکت. کلاس. دانشگاه. کانون...

اما خوبه.

با همه خستگی اش. وقت فکر و خیال برام نمی ذاره! و این کمکم می کنه...

...

ماشینا که بیرون رد میشن صدای خیسی آسفالت کف خیابون میاد. و صدای قطره های بارون. یه جوریه. همیشه دوست داشتم این هوا رو. هوای گرفتهء ابری.. بارون...

....

هوومم...

همینا دیگه..!

 

شب بخیر...